نوزدهمین نوشته واسه پرهام گلم
سلام فرشته مهربون من
امروز دیگه شعر گرگمو گله میبرم رو خوب خوب از حفظ شدی و کلی ذوق کردی رفتی رو پروژه شعر بعدی اتل متل....امروز بابایی دندونش رو کشید البته جراحی هم کرد خیلی درد داشت فدای دل کوچولوت بشم "خدای مهربون دندون بابایی من زود خوب بشه" فدای اون دعا کردنت شم تازه پسری (میگه دوست دارم بهم میگی پسری )من بعد از غذا همیشه این دعا رو هم میگه که "خدای مهربون به نی نی هایی که غذا ندارن غذا بده ".......
یه چند تا عکسای پسری رو نگاه میکردم خوشم اومد بذارم تا برگردیم از شمال عکس های جدیدشو بذارم
به قول حسین پناهی :
میدانی یه وقتهایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تعطیل است" و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت،باید به خودت استراحت بدهی،دراز بکشی دستهایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی،در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آنوقت با خودت بگویی : بگذار منتظر بمانند
در زندگی گاهی باخته ام !!...
گاهی با کسی ساخته ام !!...
گاهی گریه کرده ام !!...
گاهی بخشیده ام !!...
گاهی فریب خورده ام !!...
گاهی افتاده ام !!...
گاهی در تنهایی مرده ام !!...
اما حال زمانش رسیده که بگویم : من از تمام اینها "درس آموخته ام !!..."
اکنون خوشحالم که خودم هستم ، شاید ساده باشم !! اما صادقم...
من خودم هستم و این برایم کافیست...........