بیست وچهارمین نوشته واسه پرهام گلم
سلام و صد سلام به همه دوستای گلم و فندقی های نازشون ، از ته دلم میگم خیلی دلم براتون تنگ شده بود نبودیم براتون تعریف کنم که..............
ما 17بهمن عازم قشم بودیم روز قبلش دوستامون 10نفری بودن از شمال اومدن و اونشب خیلی خوش گذشت رفتیم بندر عباس و از اونجا با لنج رفتیم قشم ،رسیدیم دیدیم ساک ما نیست وای چقدر من اونجا حرص خوردم و گریه کردم دست هرکسی که پیدا کرده بود درد نکنه خلاصه بابایی پرهام دوباره برگشت بندر و ساک رو آورد..........
تا21 بهمن قشم بودیم و برگشتیم ولی با دوستامون خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا" پرهام چون امیرپارسا و فاطمه هم بودن وای که چفدر اینا آتیش سوزوندن ، جای همگی خالی.22بهمن دوباره باهمون دوستامون راهی شمال شدیم چون23 بهمن مراسم سال پدرم بود و یکسال گذشت.................
من همون شب (22ام)اینقدر حالم بد بود تا رسیدم داداشم منو برد درمانگاه فشارم8.5 بود خلاصه چشمتون روز بد نبینه 6تا آمپول و یه سرم همون شب زدم. مراسم پدرم با تموم اندوهش به خوبی برگزار شد .........
یه هفته ای شمال موندم و پرهامی گلم از من گرفته بود مریض شده بود و چهارشنبه با مادر جون و دایی کامبیز راهی تهران شدیم چهارشنبه و پنجشنبه پسری گل اصلا" حالش خوب نبود اینجور موقع ها که بیحال میشن و دلم واسه شیطونی هاش تنگ میشه .جمعه هم یه مراسم بهشت زهرا ،کنار مزار بابا برگزار کردیم ...........
بابای عزیزم خودت میدونی که چقدر دلم هواتو کرده و هنوز هم بعد یکسالی که گذشت رفتنت رو باور نمیکنم.
مادر جون اینا شنبه برگشتن شمال و من این چند روزه فقط دارم لباس میشورم و خونه رو تمیز میکنم .دیگه غیبتمون خیلی طولانی شده بود و گفتم یه چند خطی بنویسم و من و پرهامی به دوستمامون بگیم که چقدر دوسشون داریم و ما دوباره اومدیم........... با تموم عشق تقدیم به دوست جونای گلمون