بیست و هفتمین نوشته واسه پرهام گلم
سلام نفس مامان انوش مثل فرشته ها لالا کردی موقع خواب که بهت میگم لالا کن تا فرشته مهربون بیاد پیشت ، میگی مامان بهش بگو توپش ام بیاره . عزیز دل مامان چه دنیای صاف و ساده ای این بچه ها دارن....
امروز صبح بابابایی رفتیم سپه سالار مامان انوش میخواست کیف و کفش بخره (پروژه ای بس عظیم !! ) خلاصه خریدیم (مبارکم باشه ) البته ناز پسری هم باز کفش خرید و همون جا تومغازه پوشید و میگه اون کفشمو بذارید تو جعبه و با کفش نو اومد خونه ، اومدیم خونه ساعت 6غروب بود یه ساعت بعدشم بابایی رفت سر کار . من یه سردردی گرفتم که نگو و نپرس البته فکر کنم میگرن باشه جدیدا" خیلی اینجوری میشم ......الهی من فدای این قند عسلم بشم ، دردونه مامان میگفت مامان خوب میشی ، خودم ایشاا... صبح میبرمت دکتر ، من قربون اون ایشاا... گفتنت بشم مهربون من ، بابایی هم پشت سر هم زنگ میزد بنده خدا خیلی نگران شده بود ....
وروجک مامان میگه برات دعا کردم که خوب بشی ، آهان امشب بهم میگه : مامان یه سوال بپرسم جوابمو میدی ؟ من خیلی ناراحت میشم اگر شما به دنیا نمی اومدین....جیگر مامان قربون اون صحبت کردنت بشم این حرفهارو از کجا میاری !!!!!!!
خلاصه امشب پرهامی کلی نازم کرد که زود خوب بشم و شدم .
فرشته پاک و معصوم من بینهایت دوستت دارم
امروز اونجا دایی فرشید اینا رو هم دیدیم اینم پرهام و پرند عمه
اینم یه تولد دیگه مدل پرهامی.....