پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

پرهام یعنی مهربون

سلام

دوازدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام به پسری الان داری یه چیز خوشمزه میخوری شیر باکیک فقط با یه چیز خوشمزه میشه گولت زد دیروز تلفنی به بابا گفته بودی واست یه چیز خوشمزه بخره یادش رفت بخره تا اومد خونه گفتی نخریدی ؟بابایی بنده خدا ساعت 8شب دوباره رفت ویه چیزای خوشمزه برات خرید حکم حکم شاه دیگه عزیز دلمی...  دوست دارم دلم میگیره بی تو بیهوا    هرلحظه قلب من میشکنه بی تو بیصدا بابایی جون امروز میخواد بره بابل واسه کار پایان نامه اش خدا کنه درست شه و به خیر وخوشی تموم شه        این دفاع اش بابایی بکنه بار سنگینی از رو دوشمون برداشته میشه اینقدر که استرس داره. پرهامی یواش یواش دوستای وبلاگیت دارن بیشتر میشن آهان پریشب بابا داشت قربون صد...
7 دی 1393

یازدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام شازده پسر صبح بامادرجون ودایی کامبیز رفتیم پیش پدرجون شماکلا"لالا بودی بهتر چون هواخیلی سرد بود مارورسوندن خونه ورفتن شمال خیلی گریه کردی       دوری همینه دیگه عزیزم .خدابه همراهشون باشه پریشب رفته بودیم خونه خاله شیمااینا خوش گذشت البته به شما بیشتر با عسل و غزل غوغاکردین   هلنا هم اونجا بود به اقول خودت هلنا جان ..........بهم میگی مامان من هلنا روخیلی دوست دارم اما باباش سبیل داره           وای وای خدا به دادمون برسه از همین الان !!!!!! الهی فدات شم داری نماز میخونی میگی از خدای مهربونم خواستم برام خوراکی خوشمزه بفرسته عزیزم...........وای دوباره یادت اومد...
4 دی 1393

دهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام خوشگل مامان یه کوچولو سرماخوردی شربت هایی که میخوری تلخ هستن به اقول خودت به زور بهم ندین الهی مامان فدات بشه               دیشب خونه دایی فرهاداینا بودیم مثلا" شب یلدا چه یلدایی وقتی پدر جون نیست...................... امروز هم دایی فرهاد اومد دنبالمون دوباره نهار رفتیم اونجا میگه مادرجون ودایی کامبیز تهران هستن دور هم باشیم داداش مهربونم راستی شله زرد رو پختیم خیلی خوب شده بود  دست عمه هم درد نکنه ایشاا...به حاجت دلش برسه شبش هم آبگوشت گذاشته بودم ومادرجون ودایی فرهاد وفرشیداینا اینجا بودند                        ...
1 دی 1393

نهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام نازمامان خنده دارشدی باچسب داری واسه خودت ریش وسبیل میذاریی ماازشمال پریشب برگشتیم خوش گذشت خونه امیرپارسا هم رفتیم حلیم پختن امیرپارسامیکروفن وارگ وطبل داشت وای که چقدرذوق کرده بودی فدات بشه مامان باعمه آتنا اینااومدیم دیروز وقت دکترداشتن دیشب هم رفتیم خونه صبا اینا بااسباب بازیهاش کلی بازی کردی خاله عاقله بنده خداخیلی زحمت کشیده بود.عمه اینا دوساعتی میشه که برگشتن شمال خدابه همراهشون.فرداهم احتمالا" مادرجون ودایی کامبیز میان چون پنجشنبه خداقبول کنه میخوایم شله زرد بپزیم  راستی آتلیه رفتی رونگفتم اصلا"نمیذاشتی عکس بگیره  ...
25 آذر 1393

هشتمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام نازدونه خیلی نمیتونم بنویسم چون منتظربابایی هستیم که بیاد میخواهیم بریم بابل.شما نشتین داری سی دی زنبورک رونگاه میکنی  عمرمن وبابا خیلی دوست داریم    ...
19 آذر 1393

هفتمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام پسرمامان الان داری شربت پرتقال باکیک میخوری(به اقول خودت یه چیز خوشمزه ) نوش جونت خوردی گفتی ممنون فدات شم.آخرهفته میریم شمال مادرجون یکشنبه صبح زیارت عاشورا داره.جلسه این ماه هم خونه فاطمه ایناست دوستات هستن کلی بازی میکنین وخوش میگذره بهت ...
17 آذر 1393

ششمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام همه زندگیم وای پرهامی صبح خیلی حالت بدبود خیلی ترسیده بودم  سردیت کرده بود همینطورمیلرزیدی 2تاپتو روت انداخته بوذم تنت گرم نمیشدخداروشکر الان خیلی بهتری داری پنگول نگاه میکنی. دیروز رفته بودیم پیش پدرجون به شماکه خیلی خوش گذشت قطار(مترو)سوارشدی اوراوره(سرسره)بازی کردی تازه اتوتوس (اتوبوس) هم سوار شدی   این عکس هم چندروز پیش گرفتیم رفته بودیم بیرون گفتی کش سرمیخوام(خونه آنیتاوآوینا دیده بودی) خلاصه اومدیم خونه گفتی موهام روکش بزن شدی این آقا پرهام ...
15 آذر 1393