پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره

پرهام یعنی مهربون

سلام

بیست ودومین نوشته واسه پرهام گلم

سلام پسر طلای مامان فرنوش ، بالاآخره این پروژه دفاع و پایان نامه تموم شد،شنبه بابایی رفت بابل و دیروز دفاع کرد به سلامتی دیشب که بابایی برگشت خیلی خوشحال بود البته شما هم که بعد سه روزی که بابایی رو ندیده بودی کلی ذوق کردی        این گلها تقدیم به بابای مهربون و درسخون باباجون ایشاا... دکتری قبول شی...... بابایی میخواست کیک و شیرینی بگیره گفتم فعلا" نه !! چون هر سه تامون خیلی مریضیم و گلو درد داریم خوب بشیم ایشاا... یه جشن کوچولوی سه تایی میگیریم. پرهامی ایشاا... مدارج علمی ترو باشیم و ببینیم و لذت ببریم و بهت افتخار کنیم پسری ،گل مامان رفتم تو رویا.....             &nbs...
7 بهمن 1393

بیست و یکمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام قند عسلم الهی برات بمیرم سرما خوردی بینی ات کیپ شده نمیتونی خوب نفس بکشی الان قطره ریختم ساعت2هم باید شربتت رو بدم و یه قطره دیگه بریزم گذاشتمت رو پام فدات شم نمیتونی خوب بخوابی. فدای اون چشمای قشنگ و مژه های بلندت یشم .... لالا لالا گل پونه تو نازی و دردونه لالا لالا گل پسته بخواب ای غنچه بسته لالا لالا گل لاله پرهام من لالا داره........... آروم بخواب عزیز دل مامان                                                  اینم چند تا عکس از هنرمند کوچولوی مامان   &nb...
3 بهمن 1393

بیستمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام گلک مامان انوش،ما دیروز از ساری با عمه آتنا اینا اومدیم وقت دکتر داشت امروز صبح برگشتن.دیشب عمه برات میکروفن خرید دستشون درد نکنه خیلی ذوق کردی به عمو محسن گفتی شما چقدر خوبین ، 2میکروفنه هم هست خدابه داد من با سرو صداش برسه ،قربون قد و بالات بره مامان الهی چندروزه شمال همش اینور و اون ور بودیم ،خونه آقای براری رفتیم با متین(یک سال ازت بزرگتره) کلی بازی کردی.جلسه خونه ثنا اینا رفتیم که با دوستات بهت خوش گذشت،خونه عمو مهرداد رفتیم وبا مرسانا بازی کردی ودوست داشتی که بیشتر باشیم که همون شب حالم بد شد و رفتیم درمانگاه و آمپول و سرم و..... راستی بندرترکمن خونه خاله منیر و سمانه جون (ok خودش بهت یاد داد ) هم رفتیم خلاصه به سلامتی برگشت...
1 بهمن 1393

نوزدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام فرشته مهربون من امروز دیگه شعر گرگمو گله میبرم رو خوب خوب از حفظ شدی و کلی ذوق کردی رفتی رو پروژه شعر بعدی اتل متل....امروز بابایی دندونش رو کشید البته جراحی هم کرد خیلی درد داشت فدای دل کوچولوت بشم "خدای مهربون دندون بابایی من زود خوب بشه" فدای اون دعا کردنت شم تازه پسری (میگه دوست دارم بهم میگی پسری )من بعد از غذا همیشه این دعا رو هم میگه که "خدای مهربون به نی نی هایی که غذا ندارن غذا بده "....... یه چند تا عکسای پسری رو نگاه میکردم خوشم اومد بذارم تا برگردیم از شمال عکس های جدیدشو بذارم                        &...
24 دی 1393

هجدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام بره من 2روزه شعر گرگمو گله میبرم رو یاد گرفتی و همش میگی که بخونیم. آقا واسه من مرتضی پاشایی گوش کن شده الان هندزفری گذاشتی و آهنگ "نگران منی"رو گوش میدی فقط هم این آهنگ رو دوست داری . کلا" به موزیک و خوندن علاقه زیادی داری الان زوده که کلاس بری اما خدا بخواد تو برنامه هامون برای شما هست که کلاس موسیقی بفرستیمت . ایشاا...فردا میریم شمال این ماه جلسه خون ثنا جونه،دوست جونای دیگت هم که هستن امیرپارسا،بردیا،فاطمه،امیرحسین ویلدا و باز هم شیطنت های بچگی ......                                          &nb...
23 دی 1393

هفدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام پسرگلم الان ساعت 2 بامداد روز چهارشنبه است شما وبابایی لالا هستین البته زیاد ورجه وورجه(عجب کلمه ای !) میکنی فکر کنم گرمته کلا" هوا گرمه زمستون واقعی کی میخواد بیاد نمیدونم؟ امروز داشتم عکس هایی که نی نی بودی رو میدیدم عمرما چقدر زود میگذره چشم رو هم بذاریم مدرسه ودانشگاه و بعدشم ازدواج و.....من همین الان هم حسرت روزایی که نی نی بودی رو میخورم چه برسه به اون موقع ها که دیگه عمری از ما گذشته و....... برات آرزو میکنم همیشه ایام زندگیت تنت سلامت و دلت شاد باشد از اولین عکسی که تو بیمارستان گرفتی تا........... این دسته گلی که بابا برامون گرفته بود     ...
17 دی 1393

شانزدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام گلی تازه لالا کردی مثل فرشته ها امروز نهار قرمه سبزی داشتیم شما خیلی دوست داری وقتی خوردی گفتی مامان خیلی خوشمزه بود دست شما درد نکنه واسم غذا درست میکنی آ.....قربون برم عشقمی امروز میخوام عکسهای سفر اصفهان و یزد که با بابا جونی و مادر جون ودایی کامبیز مهر ماه رفته بودیم رو برات بذارم  مدام فقط میخواستی که بغل من باشی دایی کامبیز خیلی جاها به دادم میرسید توی راه رفتن      ...
13 دی 1393

پانزدهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام قند عسل الان داری دوچرخه سواری میکنی البته تو خونه بابایی رفته سرکار خونه عمو میثم دیگه نشد بریم شما خیلی هم ناراحت شدی حالا بابایی زود بیاد میریم بیرون      هوا خیلی دلگیر شده اصلا" هوای خیلی بدیه خدایا بارون چرانمیاد انگارکه نه انگار زمستونه ما که پنجره هامون مدام بازه هیچ اثری از سرما و یخبندان نیست  خدا خودش یه لطفی بکنه یه سری کیتی برات میذارم چون از موقعی که این کتاب کیتی رو پوریا بهت داد علاقه بسیار زیادی بهش پیدا کردی و البته حرف کیتی هم خیلی خوب گوش میدی                                     ...
12 دی 1393

چهاردهمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام به گل پسری لالا کردی خدابه داد من برسه امشب به اقول خودت خواب نداری امروز خسته هم شده بودی خاله شیما و سمانه اینا نهار اینجا بودن طبق معمول با عسل و غزل حسابی ترکوندین. یه سوره یاسین واسه پدر جون خوندم  دلم خیلی براش تنگ شده پرهامی غروب پنجشنبه دلگیریه اوه......یه سر باید برم تو وب پدر جون تا کمی درد و دل کنم. خب چه خبر؟امروز خیلی خسته شدم  خورشت کرفس گذاشته بودم ماکارونی اون مدلی توفرمیذارن با پنیر پیتزا و....کیک شکلاتی و دو مدل ژله هم درست کرده بودم .فرداهم احتمالا" میخوایم بریم خونه عمو میثم فاطمه اونجا رو هم خیلی دوست داری .پسملی من بیدارشو دیده خودم باید بیام ..... این عکس هم دایی کامبیز تو راه پله مادرجون ...
11 دی 1393