پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 23 روز سن داره

پرهام یعنی مهربون

سلام

بیست و ششمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام به پسملی خوشگلم الان لالا هستی و من از فرصت استفاده کردم بیام یه سری به وب بزنم. امروز قراره بیان فرشها رو ببرن قالیشویی ، خیلی کار دارم عید و خونه تکونیش. جمعه ای تولد عسل بود و رفتیم کرج ،خاله سمانه هم اومده بود خوش گذشت و مطمینا"به گل پسری بیشتر خوش گذشت امروز بهم میگی مامان برام از اونا بخرین ، میگم کدوما؟ خلاصه متوجه شدم منظورت برف شادی بود ،گفتم چشم عزیزم واسه تولدت حتما" میگیریم، میگه تو نانای کن من برات بزنم.....   جدیدا" پرهامی مامان کیک و کلوچه و... میخواد بخوره باید مراسم جشن تولد بگیریم و خودش تولد مبارک میخونه و شمع فوت میکنه و میبره و......فدات بشه مامان فرنوش الهی ...
11 اسفند 1393

بیست و پنجمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام مامانی الان داری لالا میکنی، دیروز رفته بودم خیاطی وای پرهام از پشت تلفن اینقدر ناز صحبت میکنی که تواون 2ساعتی کلی دلم واست تنگ شده بود. گل پسری چند وقته هر چی میخواد بخوره به شکل چشم چشم ،دوابرو باید باشه ..... جدیدا" یه چیزی که میخواد میگه " بی زحمت بهم بدین " عزیزم.... آهان پرهام اینو بگم چند وقته به همه چی میگی بادمجون !!!! مادر جون بادمجون - پرهام بادمجون افتاد تو قندون - مسواکم بادمجون شده - مامان فرنوش بادمجون - هرکی رو میبینی میگی بادمجون سلام - توقشم مجید و مرضیه (دوستامون ) کنار هم عکس میگرفتن از کنارشون رد شدی میگی " مجید بخشی رو شبیه بادمجون شده " .....بادمجون رو از کجا درآوردی ، نمید...
6 اسفند 1393

بیست وچهارمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام و صد سلام به همه دوستای گلم و فندقی های نازشون ، از ته دلم میگم خیلی دلم براتون تنگ شده بود نبودیم براتون تعریف کنم که.............. ما 17بهمن عازم قشم بودیم روز قبلش دوستامون 10نفری بودن از شمال اومدن و اونشب خیلی خوش گذشت رفتیم بندر عباس  و از اونجا با لنج رفتیم قشم ،رسیدیم دیدیم ساک ما نیست وای چقدر من اونجا حرص خوردم و گریه کردم دست هرکسی که پیدا کرده بود درد نکنه خلاصه بابایی پرهام دوباره برگشت بندر و ساک رو آورد..........  تا21 بهمن قشم بودیم و برگشتیم ولی با دوستامون خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا" پرهام چون امیرپارسا و فاطمه هم بودن وای که چفدر اینا آتیش سوزوندن ، جای همگی خالی.22بهمن دوباره باهمون دوستامون راهی...
5 اسفند 1393

بیست و سومین نوشته واسه پرهام گلم

سلام پرهام مامان فرنوش ،اینقدر شیرین زبون شدی که میخوام بخورمت.به اقول خودت حرفای قشنگ میزنم حرفای بد نمیزنم بابا و مامان رو ناراحت نمیکنم،شیر میخوری میگی مامان رو ظرف شیر نوشته که شیر آدمو قوی میکنه و من انرژی میگیرم............عزیزم الان یه دوست جدید (سوشیانس) وبی پیدا کردیم داره مثلا" باهاش تلفنی صحبت میکنه ،صبح تلفنی به بابایی میگه میخوام برم نون بربری !! بخرم شما خسته ای ، فدای اون دل کوچیک و مهربونت بشم                                                             &...
11 بهمن 1393

بیست ودومین نوشته واسه پرهام گلم

سلام پسر طلای مامان فرنوش ، بالاآخره این پروژه دفاع و پایان نامه تموم شد،شنبه بابایی رفت بابل و دیروز دفاع کرد به سلامتی دیشب که بابایی برگشت خیلی خوشحال بود البته شما هم که بعد سه روزی که بابایی رو ندیده بودی کلی ذوق کردی        این گلها تقدیم به بابای مهربون و درسخون باباجون ایشاا... دکتری قبول شی...... بابایی میخواست کیک و شیرینی بگیره گفتم فعلا" نه !! چون هر سه تامون خیلی مریضیم و گلو درد داریم خوب بشیم ایشاا... یه جشن کوچولوی سه تایی میگیریم. پرهامی ایشاا... مدارج علمی ترو باشیم و ببینیم و لذت ببریم و بهت افتخار کنیم پسری ،گل مامان رفتم تو رویا.....             &nbs...
7 بهمن 1393

بیست و یکمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام قند عسلم الهی برات بمیرم سرما خوردی بینی ات کیپ شده نمیتونی خوب نفس بکشی الان قطره ریختم ساعت2هم باید شربتت رو بدم و یه قطره دیگه بریزم گذاشتمت رو پام فدات شم نمیتونی خوب بخوابی. فدای اون چشمای قشنگ و مژه های بلندت یشم .... لالا لالا گل پونه تو نازی و دردونه لالا لالا گل پسته بخواب ای غنچه بسته لالا لالا گل لاله پرهام من لالا داره........... آروم بخواب عزیز دل مامان                                                  اینم چند تا عکس از هنرمند کوچولوی مامان   &nb...
3 بهمن 1393

بیستمین نوشته واسه پرهام گلم

سلام گلک مامان انوش،ما دیروز از ساری با عمه آتنا اینا اومدیم وقت دکتر داشت امروز صبح برگشتن.دیشب عمه برات میکروفن خرید دستشون درد نکنه خیلی ذوق کردی به عمو محسن گفتی شما چقدر خوبین ، 2میکروفنه هم هست خدابه داد من با سرو صداش برسه ،قربون قد و بالات بره مامان الهی چندروزه شمال همش اینور و اون ور بودیم ،خونه آقای براری رفتیم با متین(یک سال ازت بزرگتره) کلی بازی کردی.جلسه خونه ثنا اینا رفتیم که با دوستات بهت خوش گذشت،خونه عمو مهرداد رفتیم وبا مرسانا بازی کردی ودوست داشتی که بیشتر باشیم که همون شب حالم بد شد و رفتیم درمانگاه و آمپول و سرم و..... راستی بندرترکمن خونه خاله منیر و سمانه جون (ok خودش بهت یاد داد ) هم رفتیم خلاصه به سلامتی برگشت...
1 بهمن 1393